سعادت فاحشه قصه‌ای زنی است که در اعماق تاریکی و تن فروشی دست و پا می‌زند اما به یکباره نور به قلبش می‌تابد و چراغ هدایت به دست می‌گیرید و از صحرای خودزدگی عبور می‌کند و به آستان سعادت می‌رسد قصه‌ای که کم از معجزه نیست. این قصه به قلم پیدا حیدری نوشته شده است و به زودی منتشر خواهد شد. تسکین، قصه سعادت فاحشه برای شما روایت خوهد کرد. قصه معجزه نجات یک فاحشه، از اعماق جهنم تا باغ برین؛ معجزه حسین() از جنس سعادت فاحشه.

 سعادت فاحشه

آذر زنی بود که در تهران تن فروشی می‌کرده به نقل از خودش: قبل اینکه بداند و بفهمد و مزه کودکی را تجربه کند اسیر محیط سرد و مایوس کننده خانواده اش بوده جای که برای دختران حقی قائل نبودند و همین باعث می‌شود که دل به محبت مردانی بسپارد و تن به شهوت.

تا به خودش بییاد ۳۰ ساله شده و تمام جوانی اش را برای خوشگذرانی مردان تلف کرده جای که تا گردن در باتلاق فرو رفته و نه راه فراری برایش مانده و نه توانی برای دست و پا زدن.

هر روز و هر شبش شده در بالین کسی خوابیدن. آذر هیچ گاه احساس گناهی نداشته و جامعه و خانواده اش را مقصر می‌دانسته برای همین تلاشی برای نجات نکرده تا جای که این رفتارش تبدیل به یک عادت شده عادتی که نمی‌توانسته آن را ترک کند. نه اعتقادی داشته و نه باوری به دین و البته هر از گاهی برای مدتی صیغه شرعی جاری می‌کرد آن هم به اصرار طرف مقابل برای فرار از احساس گناه با کلاه شرعی!

شروع دگرگونی …

 

رمان سعادت فاحشه
رمان سعادت فاحشه نوشته پیدا حیدری

اما یک روز اتفاقی می‌افتد که سرآغاز جدیدی در زندگی آذر می‌شود. درست در زمانی که انتظارش را ندارد حامله می‌شود.  این بدترین اتفاق ممکن برای یک زن فاحشه است‌. آذر بدون معطلی سعی می‌کند بچه را سقط کند هر چند قلبش،  ابن کار را جنایت می‌داند اما چاره‌ای ندارد چرا که تولد این بچه جز بدبختی برایش چیزی نخواهد داشت و مردنش بهتر است.

آذر هر چقدر تلاش می‌کند بچه را سقط کند موفق نمی‌شود و هر بار به شکل عجیبی سقط اتفاق نمی‌افتد یکبار هم که همه چیز خوب پیش رفته و بنا بود کورتاژ غیرقانونی کند. سر و کله مردی پیدا می‌شود که زنش بدون اطلاع او سقط کرده و همین باعث می‌شود همه چیز به هم بریزد.

در همین میان یکی از دوستان آذر او را با زنی آشنا می‌کند زن میانسالی که قصد خرید یک نوزاد را داشته اما با این شرط که مادر را بشناسد و تحت نظر او باشد و بلافاصله بعد تولد نوزاد را تحویل بگیرد. و بابت ان هم حاضر بوده پول خوبی بپردازد.

اما یک مشکل وجود دارد اینکه این بچه پدر ندارد آذر تمام تلاشش را می‌کند تا کسی را پیدا کند که حاضر شود نقش پدر بچه را بازی کند اما به هر کس که رو می‌زند جواب منفی می‌شنود و کسانی هم که حاضر می‌شوند این کار را بکند یا پول زیاد میخواستن يا خواسته‌های غیر معقول.

یک روز آذر که از همه جا ناامید شده وارد تاکسی می‌شود که یک نوشته روی شیشه چسبانده شده: یک یا حسین برای همه کافیست.

همین باعث آشنایی و گفتگوی بین آذر و راننده می‌شود آذر با تمسخر به راننده می‌گوید این چه جمله‌ای که نوشتی؟

الان من یک یا حسین بگم مشکلم حل میشه؟

همین جمله باعث میشه که راننده کنجکاو بشه و آذر هم به دورغ وانمود میکنه که شوهرش اونو با یک بچه در شکمش رها کرده و رفته و حالا برای انجام آزمایشات باید کسی بیاد و خودشو جای شوهرش معرفی کنه. بلاخره آذر موفق می‌شود قاب راننده تاکسی را بدزد و او را راضی کند تا نقش پدر کودکش را بازی کند. اما ته دلش به خودش آفرین می‌گوید که چقدر زیرکانه توانسته راننده ساده لوح را فریب دهد.

بلاخره گره از کار آذر باز می‌شود و با گرفتن مبلغی زیادی قرار می‌شود بعد تولد،  بچه را به زن میانسال تحویل دهد.

اما این شروع یک دگرگونی در آذر است ولی هنوز فکرش را نمی‌کرده که مورد لطف قرار گرفته. کم کم حسن مادرانه در وجودش شکل می‌گیرد و هر روز بیشتر وابسته کودکش می‌شود و حالا او یک آرزو بیشتر ندارد و آن هم خوشبختی پسرش است. اما چند روز قبل از تولد پسرش زنی که قرار بوده بچه اش را تحویل بگیرد منصرف می‌شود حالا آذر مانده و کودکی که نه پدر دارد و نه هویت.

آذر خیلی تلاش می‌کند تا بتواند برایش پسرش شناسنامه بگیرد اما از نظر قانون این امکان وجود ندارد بعد چند ماه تلاش کردن به نتیجه نمی‌رسد و تصمیم می‌گیرد تا پسرش را جای رها کند به امید اینکه کسی او را تحویل بهزیستی دهد چند بار هم اراده می‌کند اما در لحظه آخر مهر مادرانه مانع می‌شود تا اینکه دوباره با راننده تاکسی روبرو می‌شود.

و این اتفاق چند باری تکرار می‌شود تا آذر به راننده تاکسی می‌گوید که پدر بچه برنگشته و او نمی‌تواند برای پسرش شناسنامه بگیرد و تمام راه ها را رفته اما به نتیجه نرسیده.

آذر که می‌دانسته راننده تاکسی سادلوح است او را تحت تأثیر قرار می‌دهد و با هزار نقشه و دورغ او را قانع می‌کند تا عقد سوری بخواند تا او بتواند برای پسرش شناسنامه بگیرد.

و این اتفاق می‌افتد…

حالا زندگی آذر متحول شده و دست از فاحشگی کشیده و در خیاطی مشغول به کار می‌شود تنها آرزویش خوشبختی پسرش است سخت کار میکند و روز به روز کارش می‌گیرد و چرخ زندگیش می‌چرخد. یک روز یکی از همکارانش او را دعوت به روضه می‌کند آذر هم توی رودربایستی قرار می‌گیرد و دعوتش را قبول می‌کند.

بعد مراسم آذر به دلش می‌افتد که تمام اتفاقاتی که برایش رخ داده حادثه نبوده. از آن روز مدام با خودش کلنجار می‌رود تا بفهمد چطور همه چیز در زندگیش تغییر کرده و کلید این معما در پیش راننده تاکسی است از فردا صبح دنبال راننده تاکسی می‌گردد اما هر چقدر بیشتر می‌گردد کمتر پیدا می‌کند و متوجه می‌شود که هیچ کس راننده با مشخصاتی که آذر گفته را نمی‌شناسد و انگار اصلا همچنین کسی وجود ندارد.

اما چیزی آذر را آزار میدهد گناهان گذشته و از همه بدتر حرامزاده بودن فرزندش.

یافتن راهی برای بازگشت

 

معجزه امام حسین

راهی برای بازگشت ندارد آنقدر گناه دارد که روی برگشتن ندارد تمام عمرش را گناه کرده و دورغ گفته و این حس بد مثل خوره روحش را می‌تراشد سعی می‌کند در کارهای خیر سهیم شود تا کمی از وسعت گناهانش کم کند اما حرامزاده بودن پسرش را چه کند.

برای همین دوباره مسیر برگشتن را شروع می‌کند پیش هر عالم و روحانی که می‌رود دست رد به سینه اش می‌زند و از نظر شرعی و فقهی و قانونی راهی وجود ندارد اینبار مایوس تر از همیشه است.

دعای حاجت|9 دعای سریع الاجابه معتبر در روایات و قرآن

معجزه امام حسین برای زن فاحشه

تنها یک راه برایش باقی مانده که شانس اش را با نام حسین بیازماید.

خیلی بالا و پایین می‌کند هنوز ته دلش اعتقادی به حسین ندارد اما راهی هم وجود ندارد بعد چند روز تصمیم می‌گیرد تا با کاروان اربعین همراه شود. در این مسیر مطمئن می‌شود که تنها راه نجات او حسین است. روز آخریست که در حرم امام حسین مهمان هستند‌ نمی‌تواند رو به امام حسین بزند گناهکار است و شرمگین …

وقتی برای اولین بار پای روضه علی اصغر میشنید دلش پر می‌کشد بعد روضه دل به دریا می‌زند با خودش می‌گوید من که به هم رو زدم و نشد حالا تا اینجا هم که اومدم یک رو به حسین بزنم شاید گرفت و بخشیده شدیم.

ناگهان فکری در ذهنش نقش میبند پسرش را بلند می‌کند و سمت گنبد سیدالشهدا می‌گوید ( مثل صحنه‌ای که امام حسین برای حضرت علی‌اصغر درخواست آب می‌کند) یا حسین من و پسرم ببخش. ما از همه جا ناامید شدیم و حالا به تو رو زدیم. کل عمرم نه برات سینه زدم نه برات گریه کردم و نه نذری دادم اما اگه امشب منو و پسرم ببخشی تا آخر عمرم نوکریت می‌کنم تو رو به حق خون حلق علی اصغر منو ببخش.

آذر با گفتن این جملات به گریه می‌افتد اما ته دلش خوب می‌داند که راه بخششی وجود ندارد. خوابش می‌برد و در عالم خواب می‌بیند که کسی کنارش زانو زده و با پسرش بازی می‌کند اما آذر نمی‌تواند او را ببیند

می‌پرسد کی هستی؟

جواب می‌دهد من علی ابن حسینم، آمده ام بشارت بدهم شفاعت تو را پیش خدا کردم و تو و پسرت بخشیده شدید.

آذر می‌پرسد چطور ممکنه؟

حضرت پاسخ می‌دهد از همان یک یا حسین که گفتی کنارت بودم و هرگاه ناامید شدی یاریت کردم اما تو نفهمیدی آذر سرش را بر می‌گرداند و راننده تاکسی را می‌بیند که نشسته و با لبخند به او می‌گوید بلند شو خوشا به حالت که خدا تو و پسرت را بخشید. از همان یک یا حسین که گفتی کنارت بودیم و تا اینجا آوردیم تا توبه کنی.

باورش سخت است اما این حسین است

رمان سعادت فاحشه

این قصه اصلی رمان سعادت فاحشه به قلم پیدا حیدری است. این رمان در روایتی جذاب و گیرا نوشته شده است تا بتواند سرگذشت آذر را به عنوان فاحشه برای مخاطبانش تصویری سازی کند اگر این رمان از زیر تیغ سنگین سانسور جان سالم به در ببرد قطعا میتواند شما را شگفت‌زده کند.

پیشنهاد مطالعه

چگونه عاشق امام حسین شویم؟

القاب حضرت علی

دعای فرج

دعای مصباح

 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا